جدول جو
جدول جو

معنی علی زیات - جستجوی لغت در جدول جو

علی زیات
(عَ یِ زَیْ یا)
ابن محمد زیات. وی محدث قرن 12 هجری قمری بود. او راست: تعلیق بر الاربعین النوویه. (از معجم المؤلفین از فهرس الازهریه ج 1 ص 395)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علی یار
تصویر علی یار
(پسرانه)
علی (عربی) + یار (فارسی) یاری دهنده علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
(عَ بَ)
دهی است کوچک از بخش شهریار شهرستان تهران. و دارای 27 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ زَ)
ابن محمدحسین نجفی زینی. وی شاعر بود و در سال 1215 هجری قمری درگذشت. او را دیوان شعری است. و نیز تقریظی بر تخمیس البردۀ محمدرضا نحوی دارد. (از الذریعۀ آقابزرگ طهرانی ج 4 ص 8 و ج 9 ص 758 از تکمله الامل)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ زی)
ابن یحیی بن تمیم بن معز بن بادیس بن منصور بن یوسف زیری. هفتمین از بنی زیری در تونس بود. وی در پانزدهم صفر سال 479 هجری قمری در مهدیه متولد شد و در دهم ذی حجۀ سال 509 هجری قمری به سلطنت رسید و در بیست ودوم ربیع الثانی سال 515 هجری قمری درگذشت. (از معجم الانساب زامباور ص 109) (طبقات سلاطین اسلام ص 33). و رجوع به ابن خلکان ج 2 ص 241 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ زَ)
ابن عبدالله (الهدی) بن احمد زیدی. ملقب به منصور. امام زیدی یمن. وی از بنی قاسم واز نوادگان الهادی الی الحق و از اهالی صنعاء بود. در سال 1251 هجری قمری پس از فوت پدرش به امامت منصوب گشت و چهار بار او را خلع کردند و دوباره به امامت برگزیدند تا اینکه در آخرین خلع بسال 1288 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی از نیل الوطر ج 2 ص 142 و ترجیع الاطیار بمرقص الاشعار ص 400 و بلوغ المرام ص 71)
ابن عبدالله بن علی زیدی. وی فقیه قرن 10 هجری قمری و عهده دار امر قضاء در صنعا بود و در سال 959 هجری قمری در عاشر از بلاد خولان درگذشت. او را شرحی است بر اثمار. (ازمعجم المؤلفین از البدر الطالع شوکانی ج 1 ص 471)
ابن صالح بن محمد بن علی بن ابی الرجال صنعانی زیدی. مکنی به ابومحمد وملقب به قاضی جمال الدین. رجوع به علی صنعانی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ زَ)
ابن یحیی زیادی مصری شافعی. ملقب به نورالدین. فقیه بود و در پنجم ربیع الاول سال 1024 هجری قمری درگذشت. او راست:1- حاشیه بر شرح المنهج زکریای انصاری، در فروع فقه شافعی. 2- شرح المحرر رافعی، در فروع فقه شافعی. (از معجم المؤلفین از فهرس المؤلفین بالظاهریه، خلاصهالاثر محیی ج 1 ص 754، کشف الظنون حاجی خلیفه ص 1613 و 1876، فهرست الخدیویه ج 3 ص 220، الکشاف طلس ص 86، ایضاح المکنون بغدادی ج 2 ص 443، فهرس الازهریه ج 2 ص 502)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ زَقْ قا)
ابن قاسم بن محمد تجیبی مغربی. مشهور به زقاق و مکنی به ابوالحسن. فقیه و شاعر و از مردم فاس بود. از غرناطه نیز دیدن کرد و نزد برخی از علمای آنجا بکسب دانش پرداخت و در سال 912 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- لامیه ای در علم قضاء. 2- المنهج المنتخب الی اصول عزیت فی المذهب. (از معجم المؤلفین از ایضاح المکنون بغدادی ج 2 ص 398 و هدیهالعارفین بغدادی ج 1 ص 740 و الاعلام زرکلی ج 5 ص 136)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ زِرْ)
ابن نافع. مکنی به ابوالحسن و ملقب به زریاب. مولای مهدی خلیفۀ عباسی و موسیقی دان مشهور عهد خویش بود. وی شاعر و دانا به برخی از علوم طبیعی و احوال و سیر پادشاهان و خلفا بود. آواز خوشی نیز داشت. زریاب نخستین بارعود را که تا آن زمان چهار وتر داشت بر پنج وتر قرار داد. غناء را در بغداد نزد اسحاق موصلی آموخت و درکودکی نزد هارون الرشید آواز خواند. سپس به شام و ازآنجا به اندلس رفت و عبدالرحمان بن حکم شخصاً به استقبال او آمد و وی را تنها ندیم خویش قرار داد و برای او دویست دینار در ماه مقرر کرد. وی در حدود سال 230 هجری قمری در قرطبه درگذشت. او در این شهر ساختن مضراب عود را از پرهای بال کرکس اختراع کرد در حالیکه عود را تا آن زمان از چوب میساختند. (از الاعلام زرکلی از نفح الطیب ج 2 ص 749 و الاغانی ج 4 ص 354 و کتاب بغداد طیفور ص 153 و تاج العروس ج 1 ص 286). و رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون پروین گنابادی ج 2 ص 865 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ زَبْ با)
ابن ابراهیم. محدث بود و از عمر بن علک مروزی روایت کرد. و ابوزرعه روح بن محمد از علی زباب روایت می کند. (از تاج العروس) (منتهی الارب). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عالم در علوم طبیعی و شیمی و داروسازی. وی در قاهره متولد شد و تحصیلات خود را در مدارس مصر به پایان رساند و برای تخصص در داروسازی و علوم طبیعی و شیمی به فرانسه رفت. سپس در مدرسه مهندسی مصر بسمت مدرسی منصوب گشت. و آنگاه استاد ادویه و شیمی در قصر عینی شد و سرداروساز بیمارستان قصر مذکور نیز بود. وی در سال 1317 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست: 1- الازهار الریاضیه فی الماده الطبیه. 2- التاریخ الطبیعی او التوقیعات الالهیه فی التاریخ الطبیعی. 3- الحیوان و التاریخ الطبیعی. 4- النفحه الریاضیه فی الاعمال الاقرباذینیه. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 95). صاحب معجم المؤلفین به مآخذ ذیل نیز اشاره کرده است: معجم الاطباء احمد عیسی ص 305. اکتفاء القنوع فندیک ص 449. تاریخ آداب اللغه العربیۀ جرجی زیدان ج 4 ص 199. معجم المطبوعات سرکیس ص 958. فهرس التاریخ الطبیعی مکتبه البلدیه ص 4. فهرس الخدیویه ج 6 ص 3. اعلام زرکلی ج 5 ص 101. صفحات من الارب المصری عبدالحمید حسن ص 158. هدیه العارفین ج 1 ص 777. فهرس الازهریه ج 6 ص 446. ایضاح المکنون ج 1 ص 66 و ج 2 ص 669
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ خَیْ یا)
ابن محمد بن علی بن فارس، مشهور به خیاط بغدادی و مکنّی به ابوالحسن. از قاریان به شمار می رفت و در سال 450 هجری قمریدر قید حیات بود. او راست: الجامع فی القرأات العشرو قراءه الاعمش. (از معجم المؤلفین بنقل از طبقات القراء ابن جزری ج 1 ص 573. کشف الظنون حاجی خلیفه ص 576)
ابن حفناوی. وی طبیب بود. او راست: فتح الرحمان فی بدء خلق الانسان، که در سال 1213 هجری قمری از تألیف آن فراغت یافت. (از معجم المؤلفین بنقل از فهرس الازهریه ج 6 ص 124)
ابن ابی سعد بن ابی الفرج خیاط، مکنّی به ابوالحسن. فقیه و واعظ و اخباری اوایل قرن ششم هجری بود. او راست: الجامع فی الاخبار. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 99)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ سَیْ یا)
ابن ابی بکر بن علی هروی موصلی. مکنی به ابوالحسن. رحالۀ قرن 6 هجری قمری رجوع به ابوالحسن سیاح و علی (ابن ابی بکربن...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
ابن بیان فارسی. مشهور به عیان. او راست: مملکهالمنتصف و مهلکهالمعتسف که آن را در سال 999هجری قمری تألیف کرده است. (از کشف الظنون ص 1822)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ فَیْ یا)
ابن محمد فیاض. مکنی به ابوالحسن. وی به عربی شعر می گفت و دیوان او پنجاه ورقه است. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(عُلْ)
دهی است از دهستان دیزمار خاوری، بخش ورزقان، شهرستان اهر. دارای 887 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا